کد مطلب:41791 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:141

جنگ بدر











روز هفدهم، یا نوزدهم رمضان، سال دوم هجرت، غزوه بدر روی داد.

شمار سپاهیان اسلام، بالغ بر سیصد و سیزده نفر بودند كه برای سواری فقط دو اسب و هفتاد شتر داشتند.

عده سپاهیان دشمن، نهصد و پنجاه مرد جنگی كه ششصد نفر آنان زره پوش بودند و صد است همراه داشتند. در این جنگ نوع اشراف و مهتران قریش شركت داشتند رسول خدا(ص) به یاران خویش فرمود: هذه مكه قد القت الیكم افلاذ كبدها؛ این مكه است كه جگر گوشه های خویش را جلوی شما افكنده است.

پس از نبرد تن به تن كه میان شش نفر از پیشتازان قریش رخ داد، دو سپاه به جان هم افتادند و پس از جنگی سخت نتیجه به شكست دشمن و پیروزی سپاه اسلام انجامید. در این جنگ هفتاد نفر از مردان قریش به دست مسلمانان كشته شدند. بیش از نیمی از كشتگان بدر، یعنی 36 نفر به دست توانای علی به هلاكت رسیدند و در نیم دیگر كه به وسیله سایر مسلمین و امداد فرشتگان بوده است، آن حضرت سهیم بوده است.

پس از پایان جنگ به دستور رسول خدا(ص) كشتگان قریش را میان چاه بدر افكندند. آنگاه رسول خدا بر سر چاه ایستاد و گفت،

[صفحه 356]

ای به چاه افتادگان! ای عتبه، ای شیبه، ای امیه، ای ابوجهل و همه را یك به یك نام برد شما بد خویشانی برای پیامبر خدا (ص) بودید. مردم مرا راستگو دانستند و شما دروغگو، مردم مرا پناه دادند و شما مرا بیرون كردید.مردم مرا یاری كردند و شما به جنگ با من برخاستید. سپس گفت: آیا آنچه را پروردگار به شما وعده داده بود حق یافتند؟ من آنچه را پروردگارم وعده كرده بود حق یافتم.

بعضی از صحابه گفتند: ای فرستاده خدا! آیا با لاشه های مردگان سخن می گویی؟!فرمود: شما گفتار مرا از ایشان بهتر نمی شنوید. چیزی كه هست، آنها از پاسخ دادن عاجزند و گرنه آنچه را گفتم شنیدند و دانستند كه وعده پروردگارشان حق است.

گذشته از كشتگان، هفتاد نفر از مردان قریش نیز به دست مسلمانان اسیر گشتند كه 68 نفر ایشان با پرداخت سربها آزاد شدند.... تفصیل این قضایا را از كتاب تاریخ پیامبر اسلام (ص 235 294) پی می گیرید.

[صفحه 357]

1- شب پیش از جنگ بدر، جناب خضر را در خواب دیدم. از او خواستم دعایی به من بیاموزد كه وسیله نصرت و پیروزی بر دشمنان و مشركان گردد.

پس گفت: بگو، یا هو، یا من لا هو الا هو.

همین كه صبح شد به محضر رسول خدا (ص) شرفیاب شدم و خواب شب گذشته را برایش باز گفتم.

فرمود: علی! اسم اعظم را به تو آموخته اند.

این دعا در روز بدر پیوسته ورد زبانم بود.

2- ما در حالی جنگ بدر را اداره كردیم كه غیر از مقدار هیچ یك از ما صاحب اسب نبود. آن شب تمامی اصحاب و مسلمانان در خواب بودند، غیر از رسول مكرم كه در زیر درختی با تمام قامت ایستاده بو و تا صبح یا نماز خواند و یا دعا كرد.

3- در روز بدر، لختی با سپاه دشمن جنگیدم. سپس نزد رسول خدا(ص) باز گشتم تا ببینم او چه می كند؟ پس دیدم آن حضرت سر بر خاك نهاده و در حال سجده می گوید: یا حی یا قیوم....

دوباره به میدان بازگشتم و لحظاتی را به نبرد پرداختم. سپس نزد رسول خدا (ص) آمدم، دیدم هنوز در سجده است و همان ذكر شریف را بر لب دارد. این وضع همچنان ادامه داشت، تا آنكه خدای متعال فتح و پیروزی را نصیب او گردانید.

4- در جنگ بدر، من از تهور بی باكی قریش شگفت زده شدم. (و این در حالی بود كه) ولید بن عتبه را كشته بودم و عمویم حمزه، عتبه را به هلاكت رسانده بود و من در كشتن شیبه (فرزند دیگر عتبه) سهیم بودم.

هنگامی كه حنظله بن ابی سفیان بر من حمله ور شد، به او مهلت ندادم و با یك

[صفحه 358]

و با یك ضربت كه بر سر او فرود آوردم، چشمانش از حدقه بیرون افتاد و نقش بر زمین شد و در دم جان سپرد.

5- در روز بدر پس از آنكه آفتاب بالا آمد و همه جا روشن شد، و نبرد بین ما و سپاه دشمن بالا گرفت و صف ما با صف دشمن در هم آمیخت (طوری كه دوست و دشمن قابل شناسایی نبود) من به منظور تعقیب و دست یافتن بر مردی از سپاه خصم از معركه خارج شدم. در این بین چشمانم به سعد بن خیثمه افتاد كه با تنی از مشركان در جنگ و ستیز بود. نبرد بین آن دو در حالی صورت می گرفت كه هر دو بر فراز تپه ای از ریگ و شن قرار داشتند. اما دیری نپایید كه سعد، با زخم تیغ حریف از پای درآمد و شهید شد.

مشرك فاتح كه سر تا پا در حصاری از آهن و پوششی از زره و سوار بر اسب بود،همین كه مرا دید، شناخت و از اسب به زیر آمد و مرا به نام صدا زد و گفت:ای پسر ابوطالب! پیش آی تا با هم به نبرد پردازیم.

من به جانب او رفتم و او نیز به پیش آمد.

من به سبب آنكه قامتم (نسبت به او) كوتاهتر بود و از طرف دیگر او در بلندی قرار داشت، خود را به عقب كشیدم تا از یك تساوی نسبی برخوردار باشیم.

آن بیچاره این حركت مرا بر ترس و فرار حمل نموده بود. از این رو گفت:

ای پسر ابوطالب! آیا فرار می كنی؟

گفتم: دور شده به زودی باز می گردد (ترجمه مثلی است كه در حدیث آمده).

وقتی كه من جای پای خود را محكم می كردم و بر خود مسلط و آماده كارزار می شدم،او ضربتی بر من حواله كرد كه با سپر آن را دفع كردم. شمشیر او در سپر گیر كرد و در حالی كه برای رهایی تلاش می كرد، من ضربتی بر كتف او فرود آوردم كه از شدت و سنگینی آن به لرزه در آمد و زره اش از هم گسست.

من پنداشتم كه از سوزش زخم آن ضربت، كار او تمام شده است. ناگاه برق شمشیری از پشت سرم ظاهر شد. من به سرعت سر خود را پایین كشیدم و آن شمشیر

[صفحه 359]

فرود آمد و چنان با سر آن مشرك اصابت كرد كه جمجمه او را همراه كلاه خودش به هوا پرتاب كرد و گفت:

بگیر (ای مشرك) منم فرزند عبدالمطلب.

دیدم ضارب، عمویم حمزه و مقتول هم طعیمه بن عدی است.

1- عن امیرالمومنین قال: رایت الخضر فی المنام قبل بدر بلیله فقلت له: علمنی شیئا انصر به علی الاعدا. فقال: قل یا هو یا من لا هو الا هو فلما اصبحت قصصتها علی رسول الله (ص) فقال لی: یا علی! علمت الاسم الاعظم. و كان علی لسانی یوم بدر.[1] .

2- عن علی بن ابی طالب: لقد حضرنا بدرا و ما فینا فارس غیر المقداد بن الاسود و لقد دایتنا لیله بدر و ما فینا الا من نام، غیر رسول الله (ص) فانه كان منتصبا فی اصل شحره یصل فیها و یدعو حتی الصباح.[2] .

3-. .. لما كان یوم بدر، قاتلت شیئا من قتال ثم جئت الی رسول الله (ص) انظر ما صنع؟ فادا هو ساجد یقول: یا حی یا قیوم. ثم رجعت فقاتلت ثم جئت فادا هو ساجد یقول ذلك، ففتح الله علیه.[3] .

4-. .. لقد تعجبت یوم بدر جراه القوم و قد قتلت الولید بن عتبه و قتل حمزه عتبه و شركته فی قتل شیبه اذ اقبل الی حنظله بن ابی سفیان فلما دنا منی ضربته حربه بالسیف فسالت عیناه و لزم لارض قتیلا.[4] .

5- انی یومئذ بعد ما متع النهار و نحن و المشركون قد اختلطت صفوفنا و صفوفهم؛ خرجت فی اثر رجل منهم فاذا رجل من المشركین علی كثیب رمل و سعد بن خیثمه و

[صفحه 360]

هما یقتلان حتی قتل المشرك سعدا و المشرك فی الحدید و كان فارسا فاقتحم عن فرسه فعرفنی و هو معلم فنادانی: هلم یا بن ابی طالب الی البراز! فعطفت علیه فانحط الی مقبلا و كنت رجلا قصیرا فانحططت راجعا لكی ینزل الی كرهت ان یعلونی فقال: یا ابن ابی طالب! فررت؟ فقلت: قریب مفر ابن الشترا. فلما استقرت قدمای و ثبت اقبل فلما دنا منی ضربنی فاتقیت بالدرقه فوقع سیفه فلحج فضربته علی عاتقه وهو دارع فارتعش و لقد قط سیفی درعه فظننت ان سیفی سیقتله فاذا بریق سیف من ورائی فطاطات راسی و وقع السیف فاطن قحف راسه بالبیضه و هو یقول: خذها و انا ابن عبدالمطلب فالتفت فاذا هو حمزه عمی المقتول طعیمه بن عدی.[5] .

[صفحه 361]



صفحه 356، 357، 358، 359، 360، 361.





    1. بحار، ج 3، ص 282.222- ارشاد، ج 1، ص 73؛ بحار، ج 19، ص 279.
    2. العمده،ص 363.
    3. ارشاد، ج 1، ص 75؛ بحار، ج 19، ص 280.
    4. بحار، ج 19، ص 286.338- خصال، ص 417؛ بحار، ج 20، ص 243 و ج 38، ص 171؛ اختصاص، ص 160.
    5. بحار، ج 19، ص 338.